نازنین۳۰ ساله است و در حال حاضر دانشجو کارشناسی ارشد حقوق خصوصی است. او سابقه کارآموزی در دادگاه، یکی از اداره دولتی و همچنین کار در دفتر اسناد رسمی را دارد. نازنین در میان تجارب مختلفی که داشته است از دو چیز عمدتا رنج برده است. یکی آزار جنسی از سوی افراد مافوق و دیگری عدم پرداختهای مالی بهموقع و گاه بدون پرداخت. او از زمانی یاد میکند که بهعنوان کارآموز در اداره حقوقی در سن بیست و دو سه سالگی، نزد یک قاضی جوان، شروع به کار کرد که اولین تجربه کاری او در محیط رسمی محسوب میشد. در نظر او قاضی یک آقای نسبتا روشنفکر بود و در یک فضایی بسیار راحت وصمیمی با هم کار میکردند. نازنین میگوید: «من از کار کردن در آنجا احساس امنیت میکردم و واقعا تصور میکردم او یک فرد حامی است. آقای قاضی، من و دوستم را که همزمان با من در آنجا کار میکرد بسیار راهنمایی مینمود و در امور حقوقی و درسی دانشگاه کمک میکرد و سعی داشت از ما یک حقوقدان بسازد. این به احساس امنیت من کمک میکرد چرا که فقط جنبه کاری بین ما برقرار نبود بلکه او فراتر از آنچه تعریف شده بود رفتار میکرد که اصلن زننده بهنظر نمیرسید. همچنین او یک مرد متاهل و صاحب یک فرزند دختر بود که همیشه از علاقهش به خانوادهش حرف میزد که به احساس امنیت من کمک میکرد».
نازنین به مدت یک سال و نیم نزد قاضی کار میکند. با این حال، این کار رایگان بود و بهنوعی یک دوره کارورزی محسوب میشد. بعد از یک سال و نیم کار کردن، نازنین با اعتمادی که به قاضی پیدا کرده بود از او درخواست کرد که کار با درآمد برایش جور کند. قاضی نیز از این پیشنهاد استقبال کرد و پیگیر کار نازنین شد. نازنین تعریف میکند: «یک روز با یک شماره ایرانسل که جدید بود و شماره همیشگی او نبود با من تماس گرفت و گفت که یک کار جدید برایت پیدا کردم. یک آدرس به من داد و خواست که ساعت نُه شب در آن شرکت حضور داشته باشم و تاکید کرد که تنها بیایم. بر خلاف همیشه که پشت تلفن من را شما خطاب میکرد این بار از ضمیر تو استفاده میکرد. فردای آن روز با یکی از دوستانم به طور اتفاقی کاری در آن خیابانی که او آدرس داده بود، داشتیم. من از دوستم خواهش کردم که با من بیاد و آن کوچه و شرکتی را گفته است پیدا کنیم. ما زنگ طبقه مورد نظر را زدیم اما کسی در را باز نکرد. سایر طبقات را زدیم و وارد ساختمان شدیم. آدرس مکانی که داده بود، بسته بود و هیچ نشانی از یک شرکت نبود. چون هیچ نشانهای در آن جا نبود از سایر شرکتهای آن ساختمان پرسوجو کردیم و اظهار کردند که خبر ندارند چه شرکتی در آنجاست و حتا تعجب هم کردند. این قضیه باعث شک من شد که چرا کسی که انقدر به او اعتماد داشتم آدرس یک مکان مجهول را من داده است! بعد از ظهر که رفتم دانشگاه موضوع را با یکی از دوستانم درمیان گذاشتم. او مرا ترغیب کرد که این قرار را کنسل کنم یا اگر میخوام بروم تنها نروم. از آنجا که قرار بود برای ساعت دقیق با آقای قاضی تماس بگیرم و برای زمان دوباره هماهنگ کنم، تماس گرفتم و از او پرسیدم که دقیقا چه ساعتی؟ و او گفت نُه شب و تنها بیایم. من که خیلی ترسیده بودم مجبور شدم که دروغی سوار کنم و گفتم که چون با دوستانم قرار شام دارم بعد از آنجا با دوستانم میام در محل کار. او گفت که من بهت میگم تنها بیا، تو میگی با دوستانم میام؟ لحنش تحکمی بود.گفتم پس به دوستانم میگویم در ماشین بمانند و من میآیم بالا برای مصاحبه و بعد بر میگردم. آقای قاضی با صراحت به من گفت: یعنی نمیفهمی چی میگم؟ و من که از شدت استرس داشتم گوشه لیوان کاغذیام را میجویم گفتم من واقعا متوجه نمیشوم، منظورتون چیه؟ او پرسید واقعا متوجه نمیشی؟ گفتم نه نمیشوم. او هم گفت:پس برید با دوستانتون خوش باشید! من گوشی را قطع کردم و دیدم لیوانی که دستم بود را جویدهام! این پایان ارتباط من با آقای قاضی بود.»
نازنین هنوز وقتی به آن ماجرا فکر میکند، از آنچه در انتظارش بود به هراس میافتد «واقعا فکر میکنید چه در انتظارم بود اگر بهطور اتفاقی از مجهول بودن مکان مطلع نمیشدم!؟» او فکر میکند اولا شناسایی مکان و دوم مشورت با دوستانش که عاقلانه او را راهنمایی کردند، دو راهکار موثر برای نجات او از تجربه تلخی که در انتظارش بود، بوده است.
نازنین احساس میکند رفتارهای صمیمانهش که بسیار صادقانه و بدون منظور با افراد مختلف صورت میگیرد، موجب سوءتعبیر میشود و افراد به خودشان اجازه میدهند بدون درنظر گرفتن حریم شخصیاش هر پیشنهاد بیشرمانهای را نثارش کنند و یا قضاوتهایی نابهجایی را در مورد او داشته باشند. اما این باعث نمیشود که اگر نازنین دوباره به همان موقعیت برگردد در رفتار خود تجدید نظر کند. او همان رفتارهای صمیمانه را تکرار خواهد کرد؛ چرا که فکر میکند این جزیی از شخصیت اوست اما مسلما هوشیارتر از گذشته خواهد بود و بهراحتی اعتماد نمیکند. همچنین اگر کسی بخواهد نگاهش به آن سمت پیش رود رفتارش را در قبال آن فرد تغیر میدهد.نازنین تبعات این ماجرا را این گونه ارزیابی میکند:
« گرچه از نظر جسمی به من صدمهای وارد نشد اما از نظر روحی تا دو ماه بهشدت احساس ناامنی میکردم و میتوانم بگویم از نظر روحی به من صدمه زد. این ماجرا اولین تجربه ناخوشایند من در مقابل یک جنس مخالف بود که باعث شد کمی با درایت بیشتر عمل کنم».
تجربه نازنین به ما میآموزد که همیشه حدی از احتیاط را در قبال افرادی که با آنان کار میکنیم داشته باشیم و هوشیارانه کنترل موقعیتها را در دست بگیریم. مثلا اگر به مکانی برای مصاحبه کاری دعوت میشویم و ظاهری مشکوک دارد ترجیحا از قبل پرسوجو کنیم. همچنین، میتوانیم با پرسیدن این سوال که «تابلو این مکان چیست؟» یا توجه به این که ساعت قرار در ساعات نامتعارف کاری نیست، از امن بودن قرار کاری اطمینان حاصل کنیم. بهعلاوه، اگر موقعیت برای ما مشکوک است میتوانیم از همراهی دیگرانی که معتمدمان هستند بهره بگیریم.
اما آنچه که در تجربه نازنین و سایر زنانی که در روابط اجتماعی از صمیمیت بیشتر یا پوشش آزادانه برخوردارند دیده میشود، سوءتعبیرهایی است که برای دیگران ایجاد میشود. به نظر میرسد بدون آن که بخواهیم زنان را بهخاطر صمیمیتهای رفتاری یا راحتی در انتخاب پوشش سرزنش کنیم، باید در جهت ارتقای فرهنگی عمومی جامعه بکوشیم و به افراد بیاموزیم که صمیمت در رفتار یا انتخاب آزادانه پوشش دلیلی بر تعرض به حریم شخصی افراد نیست.